من و تنهایی ...

من بودم و تنهایی !

من بودم . شکوه ها از بازی سرنوشت

سراپا فریاد می شوم !

بعد با کوله باری از خستگی و بیهودگی . . .

حالا بر چهار زانوی عبادت نشسته ام

من هستم و تنهایی !
من هستم و

آیه های سکوت

من هستم با چشم های

جاری و امیدوار

چشم دوخته به محراب پاکی !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد