تموم شد .... تموم...

سلام ....

از دیشب تا صبح خوابم نبرد..... صبح ساعت ۶:۴۵ بود که اس ام اسش اومد البته واسه دیشب بود که نیومده بود.... نوشته بود که می خواد یه سوال ازم بپرسه....

من هم جواب دادم که بپرس....

گفت منظورت از حرفی که دیروز زدی چه بود به جون مامانت راستشو بگو....

من: می خواستم بدونم اگه من تابستون نتونم بیام چیکار می کنی؟؟؟؟

اون: ولی من خیلی فکر کردم احمق نیستم می خوایی تموم کنی دنبال بهونه ای یه کلمه بگو آره؟

من:اگه بخوام تموم کنم نیازی به بهونه نیست...خیلی رک می گفتم

من:خیلی دوست داری که تموم بشه...

من یه چیز دیگه فکر می کردم ولی یه چیز دیگه شد...

اون:همون حسرت به دل شدم تو این ۷ماه حرفتو رک بزنی اما من تصمیم خودمو گرفتم نمی خوام اینجوری ادامه بدم حتی ۱ساعت...

من:خیلی دوست داری تموم بشه ...

من حرفی ندارم هرجوری تو دوست داری ...

می خوای تموم بشه باشه من نمی خوام مجبور به ادامه باشی....نمی خوام اون چیزی که دل من می خواد بشه ...

همون کاری که ۶ ماه پیش می خواستی انجام بدی...الان انجام بدی ...

اون:نه دوست ندارم ۷ماه دیگه ادامه پیدا کنه بد تو باز همین حرف هارو بزنی دلایل زیادی نشونم دادی برای تموم کردن دریغ از یکی واسه ادامه ......

من:درسته من یه کارا و رفتارهایی داشتم که اینجوری شده....باعث شده تا ۱ دلیل واسه ادامه نباشه ...

ممنونم ازت که ۷ماه به اجبار با من موندی...توخیلی خوبی.خیلی هرچی از خوبیهات بگم کم گفتم...آره من خیلی بد بودم هیچ جام مثل اون شخصی که مد نظرت بود واسه آیندت نبود...

اما من یه چیز کوچیک داشتم....فقط تو رو دوست داشتم.

اون: دیگه نیازی به این حرفا نیست.خداحافظ.

چون اس ام اس من دیر رفت اینو نوشت : دیدی حتی اونقدر ارزش نداشتم که جواب خداحافظیمو بدی   ۷ما من احمق هیچی.

من:بذار یه ذره حرف تو این دل لامصب مونده بگم بعد میرم...

من اون شب فهمیدم که واست خواستگار اومده بود که به من گیر الکی دادی و ...

می خواستی اون موقع تمومش کنی ولی من کوتاه نیومدم... من فکر می کردم اگه یه روز بهت بگم که من بخوام برم....تو بگی نرو ... اما اونطور نشود....

من فکر می کردم تو منو دوست داری ولی اینجوری نبود...تو ۷ ماه با من دوست بودی ... ۷ماه ...چیز کمی نیست...

من دلم لک زده بود ۱ بار تو تلفن بگی دوستم داری... ۱بار...

دوست داشتن به گفتن نیست ولی منم آدمم...

اون: آره ۷ماه با تو بودم اینقدر گفتی دوستت دارم ولی اصلا الان یه ذره هم اصرار به ادامه نداری همش دروغ گفتی همرو ... خیلی راحت ازم گذشتی ....

من:می دونم همه چی اجبار بود...اجبار...الان هم همونطوری که من با پر رویی اومدم.... میرم ...

راحت ازت گذشتم؟!    خیلی با انصافی خیلی...

اینقدر که من به موندن اصرار به موندن تو کردم ...

اون:شاید الان داشتم امتحانت می کردم همین جوری گفتی دوست داری باشه تموم؟

میگم رک نبودی ازم خواستی بگم که نگفتم؟ 

من:شاید امتحان می کردی؟؟! شاید...

اما امتحانی که من از تو گرفتم...

اون:من چقدر گفتم داد بزن منو دوست داری می خواستی تو هم بگی بگو خودت نخواستی   !

من:می خواستم خودت بگی...اونی که من بگم بگو...

دوست داشتن من اگه الکی بود...اولین باری که گفتی تموم تموم می کردم...ولی دیدی که ...

اگه دوستت نداشتم نمی گفتم حاضرم همه چیزمو اونی کنم که تو می خوایی...

اون:اون اولین بار بود نگفتی ولی الان بعد از ۷ ماه گفتی تو از موقعی که مامانت فهمیده عوض شدی هرروز یه بهانه ای و حرفی می زنی که قبلا نمی گفتی !

من: من از موقعی که مامانم فهمیده دارم یه بهونه می یارم؟...

نه اینکه از موقعی که اون فهمیده من جدیدتر شدم؟ حرف دلمو گفتم ؟

من به خاطر اینکه زودتر بهت برسم داشتم کارای خدمتمو درست می کردم...

اون: تو هر روز یه بهانه و مشکل میاری خوب مگه من اینارو نمی دونم دیروز چه ربطی داشت از الان بگی تابستون نمیایی در صورتی که می دونستی جوابم چیه؟

من : امتحان بود که تو نمره نگرفتی...می خواستم ببینم که آیا نظرتو راجع به خودم عوض کردم

انتظار یه جواب دیگه داشتم اما ...

اون : خدمتت هم به اجبار خانوادت بود که بری و منو فراموش کنی وگرنه اونروزی که حرف زدیمو آشتی کردیم قرار شد اول  همو ببینیم بد تصمیم بگیریم.

من : به اجبار خانواده نبود به جون مامانم.

اون : اینم امتحان بود ببینم چقدر بودنم واسط مهمه اما تو اصلا نیومدی امتحانو گفتی هرجور راحتی برو.

من : چون تو دیروز یه چیز دیگه گفتی ...

اون : من چی گفتم؟ ما از اونروز قرار نذاشتیم اول همو ببینیم بد اگه خواست ادامه پیدا کنه کارامونو بکنیم ولی تو دیروز گفتی نمیایی خوب من چی بگم؟

من : من تنبل بودم که امتحانو خراب کردم.... تو که زرنگ بودی.شاگرد اول بودی ....

اون : مثل اینکه مامانت بیداره و نمی تونی جواب بدی باشه بهشون بگو که تموم شد.

من : خونه نیستم...که بیدار بشه یا نشه ( من صبح زود از خونه زده بودم بیرون رفته بودم کنار دریا)

اون: خوب باشه من همه چیزو قبول می کنم و هرچی هم تا الان پیش اومده تقصیر من بوده شما ببخشید     خداحافظ.

من: من دوست ندارم کاری که من کردم یکی دیگه گردن بگیره...

من اومدم منم میرم...

این ۷ماه بهترین دوران زندگیم بود....

میرم ولی تو و یادت تو قلبمه... اینو بهت قول میدم....

اما فکر نمی کردم اینجوری....اینجوری تموم بشه...

جای تو تو قلب منه ...

هنوزم دوستت دارم.تا زندم هم دوستت دارم...

برات آرزوی بهترینهارو دارم.امیدوارم خوشبخت بشی...

آرزومه که به بهترین ها برسی...

مواظب خودت باش....چ

من رفتم....

برای همیشه....

و خداحافظ.

آره خداحافظ....

     (س)

توی آخرین اس ام اس هم آدرس اینجارو بهش دادم ....

خوب آخرین حرفای مارو شنیدین....

چی قضاوت می کنید؟؟؟؟

بذارین یه کم از حرفام موند که گوش نداد و رفت ....

من خیلی دوستش دارم .... بارها و بارها گفتم ....

من امروز می خواستم ازش بشنوم که منو دوست داره و اگه گفتم میرم می گفت نرو ....

آره می گفت نرو....

من رفتم .... و به من نگفت که نرو....

یعنی من اونقدر بد بودم؟؟؟؟

یه ذره هم منو دوست نداشت؟؟؟؟ یه ذره خیلی کوچولو.....

وای که دارم میمیرم.....

از صبح ساعت ۶ که رفتم لب دریا.....تا الان که اومدم کافی نت ....

من دیگه توی این دنیا کاری ندارم.... امیدی به زندگی ندارم....

اون خیلی راحت با من خداحافظی کرد و رفت ....

خیلی منتظر شدم تا بگه نرو ....خیلی...اما نگفت.....

حسرت به دلم موند.....این همه من گفتم نرو....اما اون یه بار نگفت....

یعنی اینقدر بی ارزش بودم؟؟؟؟

فقط منتظر همین حرف بود....که من بگم تمومه ....

دوستان واقعا من دیگه بریدم...... واقعا هم بریدم.....

میخوام زندگیمو تموم کنم..... اون کاری که ۷ ماه پیش می خواستم بکنم ولی....

۷ ماه به تعویق افتاد.....حتما حکمتی داشت....

این ۷ماه واقعا بهترین دوران زندگیم بود .... بهترین...

من باید بهش می گفتم که بهم بگو دوستم داری؟؟؟؟؟ آره؟؟؟؟

این چه دوست داشتنیه؟؟؟؟؟ هان ؟؟؟؟

به نظر اون من خیلی بد بودم....اخلاقم بد بود....دوستش نداشتم....یا به قول یارو گفتنی سر کار گذاشتمش ..... به نظر شما اینجوری بود؟؟؟؟

وقتی حاضربشی به خاطر اون کسی که دوستش داری....همه چیز خودتو تغییر بدی....

خانوادم مخالف بودن ولی مگه من کوتاه اومدم که من تنها گذاشت؟؟؟؟

من خانوادمو گذاشتم کنار....ولی اون منو گذاشت کنار.....

باورم نکرد.....اره باور نکرد....باور نکرد اینا همه به خاطر اونه.....باور نکرد به خاطر اینکه زودتر بهم برسیم داشتم کارای خدمتمو درست می کردم !!!!

 وای خدا ....... یکی بهم گفت که ازش مطمئن شو بعد....بعد جلوی خانوادت وایسا....بعد تصمیم بگیر....

منم  می خواستم مطمئن بشم که دیگه از موقعی که گفتم تو رو می خوام واسه آینده....می خوام باهات ازدواج بکنم آیا منو باور کرده؟ آیا دوست داشتنش بیشتر شده؟

آیا اگه الان من بگم برم میگه نرو؟؟؟؟؟

ولی هیچ یک از این حرفارو نزد و رفت....فقط همه چیز تقصیر منه و ببخشید و خداحافظ.....همین!

وای که من چقدر بیچارم.....

الان خیلی تنهام....خیلی تنهام....

دیگه نمی تونم بنویسم ..... میرم اگه عمرم به دنیا بود دوباره میام .....

فعلا.....بای