عشق جوششی یک جانبه است.به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ یک خود جوشی ذاتی است و از این رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب به سختی بیگانه ی نا همانند عشق جرقه میزند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند...............!!!!!!!!!!۱
چهر ه ی یکدیگر را می توانند دید و در اینجاست که گاهءپس از جرقه زدن عشقء عاشق . معشوق که در چشم هم می نگرندءاحساس می کنند که هم را نمی شناسندو بیگانگی و نا آشنایی پس از عشق که درد کوچکی نیست فراوان است .
نور سبز می شود و رشد می کند و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید م آید و در حقیقتء
می خوانند و پس از آسنا شدن است که خودمانی می شوند.دو روح نه دو نفرءکه ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی ها احساس خودمانی بودن کنند |
تو شگفت انگیزی،سزاوار و دوست داشتنی
این همه را قدر بدان.
نه کسی هرگز چون تو بوده و نه کسی چون تو خواهد بود.
تو یگانه ای و بدیع
و هر آنچه که از تو چنین موجود بی همتایی ساخته
در خور عشق است و تحسین
تو ای در شام غم ها مستی من
تو در چشم منی٬هرجا که هستم
تو را هر جا که هستی می پرستم
دل درد آشنا را در تو دیدم
تو میدانی خدا را در تو دیدم
نمیدانم که بی تو چیستم من
اگر روزی نباشی نیستم من
یه حرفی موند توی دلم ، بهت بگم ، از روزی که گفتی
میرم
خواستم بگم ، دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم
نه خنده ها ، نه گریه ها ، نه اونهمه ترانه و گلایه ها
هیچی به یادت نمیاد؟ نه بوسه و نه کوچه و نه سایه ها ؟
داره میره ، تا دوباره ، ساکن اون شبها بشم
آی غنچه ها ، آی کوچه ها ، تو رو خدا بگین نره
پیاده ها ، سواره ها ، مسافرای جاده ها ، تو رو خدا بگیننره
تو رو خدا بگین نره ، اگه بره ، من حرفامو به کی بگم ؟
آخه من هم عاشق شدم ، داره میره ، من چی بگم ؟
آهای شبا ، ستاره ها ، ترانه ها ، اگه بره ، قشنگی ها رومیبره
آی آدما ، مسافرا ، پنجره ها ی کوچه ها ، تو رو خدا بگیننره
عاشق شدم ، اون می دونه ، واسه همین داره میره
اگه بره ، کی تو شبام ، شعرام رو ازمن می گیره ؟
نرو... بمون...اگه کمم ، عاشق شدم خیلی زیاد
یادش به خیر... چه زود گذشت ، اون اولا یادت میاد ؟
مترسکی غریب بودم ، تنها بودم ، ساکت وبی صدا بودم
قشنگ بودی ، بچه بودم ، از آدما جدا بودم
تو باغ سرد لحظه هام ، مترسکی تنها بشم
عمرمنم با رفتنت ، انگاری رو به آخره
منم می خوام عاشق بشم ، تو رو خدا بگین نره
می خواد بره ، تنها بره ، تو فکر راه سفره
آی آدما ، ستاره ها ، مسافرا ، تو رو خدا بگین نره ...
قسم دادم خدارو به ماه و به ستاره
به چشمایی که هرشب اسیر انتظاره
به اون بنفشه هایی که مخصوص بهاره
به اون مهی که تنهاست مال شبای تاره
یه شب خدابه من گفت تورو واسم میاره
تورو آوردو کردی به چشم من اشاره
چه کم بود عصر این فصل منو تو نظاره
دنیا کوچیک بود اما تو گم شدی دوباره
قرمز: باوفا صورتی: دوست داشتنی قهوه ای: خسته کننده
نارنجی: باهوش مشکی: مشکوک خاکستری: پرحرف کرم: مهربون
بنفش: پایه یشمی: خوش تیپ زرد: جدی طوسی: بامزه
نیلی: باحال نقره ای: خوش هیکل طلایی: حسود صدفی: خودخواه
پرکلاغی: بی جنبه سرخابی: شیطون نخودی :لوس و بی مزه
فریاد
عزیزکم تا چه زمان باید عشقام را برایت فریاد بزنم
تا کی باید چشم به در بنشینم تا تو از در بیایی و
من سر روی شانهات بگذارم و آرامش پیدا کنم.
تا کی باید به دستهای حلقه شده دیگران در دست عزیزانشان بنگرم و جای خالی
دستهای گرم تو را در میان دستهایم حس کنم؟
تا کی ببینم که من صدایت میزنم و تو همان طور بیتفاوت از کنارم میگذری انگار که
صدایم را نشنیدهای؟
زمان، در جایی خواندم که حرکت زمان را ما تعیین میکنیم ولی من هر چه سرعت
حرکت را زیادتر میکنم،
عوض این که به تو نزدیکتر شوم از تو دورتر میشوم.
آخر چرا؟
دوستت دارم
دوستت دارم آنچنان که فکر میکنم دیگر حتی ذرهای قلبم جا ندارد تا بتوانم دیگری را دوست بدارم.
دوستت دارم آنچنان که فکر میکنم هیچ کیل و میزانی برای سنجش دوست داشتن من وجود ندارد.
دوستت دارم آنچنان که احساس میکنم بدون تو زندگی، زندگی نیست و من هم دیگر هیچ نیستم.
دوستت دارم آنچنان که احساس میکنم روز تولد تو، برای من روز مهم و خوش یمن است و آن روز،
روز تولد دگر باره من است طوری که دیگر روز تولد خودم را فراموش میکنم.
دوستت دارم آنچنان که فکر میکنم تنها تو برای من متولد شدهای و نه هیچ کس دیگر حتی برای خود.
دوستت دارم چون میدانم که عشق یعنی تو و تویی که مظهر عشقی، عشقی والا و واقعی.
و این را خوب میدانم که وقتی مُردم، تمام ذرههای وجودم عشق تو را فریاد میکند.
و چیز مهمتری که میدانم این است که:
تو عشق را برای همگان میخواستی نه برای خود لیک ندانستی که خود عشق هستی و همگان نیازمند تو.
چون کتابی گرم
در آغوش می فشارمت
و کنارتو جهان پیرامنم
وسیعتر می شود . . .
لغت به لغت می خوانمت
و ورق می زنم
انسانیت گم شده را
و می نوشمت
چونان
زلالی ی آسمان پر ستاره ای که
دیگر نیست . . .
نه . . . هرگز نبوده است . . .
هرگز نخواهد بود . . .
با تو اندک امیدی هست
و اندک ایمانی
به حضور هنوز امن انسانی
که فداکاری و راستی اش
شریان حیات قاموس جهان است و
من .
سلام دوستای گلم ...
امروز خیلی خوشحالم !!!! آخه باهم آشتی کردیم ....
وای که امروز عجب روز خوبیه ....
نمیدونم از خوشحالی چی بگم ...؟؟؟؟
فقط اومدم به شما خبر بدم ...
خیلی دوستش دارم خیلی خیلی ...
ای کاش باران بودم تا غبار غمهایت را می شستم
ای کاش نسیم بودم تا صورتت را نوازش می کردم
ای کاش گل بودم تا یکی از غنچه هایم را به تو هدیه می دادم
اما افسوس
نه بارانم نه نسیم نه گل
اما هر چه هستم دوستت دارم
تو این روزای بی کسی هرکی به فکر خودشه
دیگه بریدم از همه دلم فقط به توخوشه
وقتی تو هستی دل خوشیم بی خودی پرپر نمیشه
دلواپسی دربه دره،چشم منم تر نمیشه
دلم به بودنت خوشه ،دلم به دیدنت خوشه
گلی ولی نه مال من دلم به چیدنت خوشه
حس قشنگه ما شدن با بودنت تازه میشه
آخه زیر سایه ی تو دلش می خواد قد بکشه
به جز توپای هیچکسی به فکرمن وا نمیشه
شب سیاه بی کسی بی تو که فردا نمیشه
من که دلم با دیدنت تا آسمون پر میکشه
اگه بزاری وبری طفلکی دیوونه میشه
من که دلم با بودنت جون میگیره تازه میشه
راستی نگفتی نازنین دل شما به چی خوشه؟
که نکنه نامردی اشک هاتو ببینه و بهت بخنده ... گفتم اگه بارون نیومد چی؟؟
گفتی اگه چشم های قشنگ تو بباره آسمون گریه ش میگیره ...
گفتم یه خواهش دارم ؛ وقتی آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار ...
گفتی به چَشم ... حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره ...
و تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم می خندی ...
(سخته یکی بهت بگه ستاره شو ببینمت ..
بعد یه کم که بگذره بگه دیگه نیا ببینمت) نه؟
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیست ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ی ثانیه ها سایه شدن
سایه در سایه ی ان ثانیه ها خواهد مرد
شعله ها بی تو زبی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم د ر قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
گر با غم دوریت نسازم چه کنم
با یاد تو اگر عشق نبازم چه کنم
چون در نظرم تویی فقط مایه ناز
گر من به تو ای دوست ننازم چه کنم