-
[ بدون عنوان ]
8 اردیبهشت 1387 11:15
اینجا تعطیله ...
-
کاشکی بفهمی ...
7 اردیبهشت 1387 19:10
کاشکی بفهمی ... دل به تو بستم کاشکی بفهمی ... دیونه ات هستم کاشکی بفهمی ... دلتنگی هامو کاشکی بفهمی ... بغض صدامو کاشکی بفهمی ... کاشکی بفهمی ... دارم میمیرم از غم دوری تو بی خیالی غرق غروری ... حالم عجیبه دلشوره دارم... کاشکی بدونی چه بیقرارم ... چه بیقرارم ... کاشکی بفهمی ... کاشکی بدونی ... کاشکی تو دردام پیشم...
-
تا کی ....
7 اردیبهشت 1387 19:09
من خیلی غصه دارم هیچ مونسی ندارم تو آسمون ستاره ست حتی اونم ندارم ... تاکی باید به دل بگم بساز بساز ... بسوز بسوز ... تاکی باید به دل بگم که چشماتو به در بدوز بدوز ... تاکی باید گریه کنم از دست کار روزگار ؟؟؟!!! تاکی باید بباره چشمام مثل ابر بهار ؟؟؟!!! کی میگه تنهایی سخت نیست؟ به خدا تنهایی سخته ... الهی بی کس نشی...
-
بود و نبود ... تموم شد ....
7 اردیبهشت 1387 18:53
سلام ... نمیدونم زدن این حرفات الان چه معنی میده ؟؟؟؟؟ مطمئنا جز خراب کردن من نبوده و نیست ..... خودت قضاوت کن .... می خوای حرفای من تهدید باشه ..... برداشتش با خودت .... من دیگه نمی خوام چیزی بگم و بنویسم ..... چون هرچی بگم یا تهمت ... یا منت .... یا تو سری .... یا خراب کردنه ..... اما اینو بازم میگم میدونم فایده ای...
-
دعا کنید برایش ...
6 اردیبهشت 1387 15:33
سلام دوستان.... دیشب حال پدرم بد شد و به بیمارستان بریدیمش .... من از ساعت ۳ صبح تا همین الان چشم روی هم نذاشتم .... البته الان حالش بهتره ولی از شما میخوام تا برای همه بیماران دعای شفا بخونید .... دوستان دعا کنید تا همه بیماران شفا پیدا کنند از جمله پدر من .... تازه از بیمارستان اومدم خونه تا یه کم استراحت کنم و...
-
حرفای من ....
5 اردیبهشت 1387 09:57
یوکابد جان ..... آره من منتظر بودم که تو بگی سلیم بیا ادامه بدیم ولی نگفتی .... می خواستی دوباره من بگم ولی من نگفتم منتظر شدم تا اینبار ....برای یکبار هم شده تو بگی ولی بازم نگفتی .... وقتی گفتم بعد از ظهر می خوام باهات حرف بزنم گفتی من دیگه حرفی ندارم ..... منم دیگه .... چی می گفتم؟؟؟!!!! اما بهت نگفتم که به جز تو...
-
تهمت ناروا ....
1 اردیبهشت 1387 19:59
سلام... امروز خیلی بدتر شدم .... یکی از دوستاش توی نظرات بهم تهمت زده !!!! بدون هیچ دلیلی بهم تهمت زدن.... هرکی حرفی میزنه با دلیل و مدرک بزنه .... فقط ثابت کنید .... خیلی راحت دارین تهمت می زنید....بدون اینکه بدونید .... نمی دونم چطور می تونید همچین فکری درمورد من بکنید؟! خیلی ممنون از حرفتون نیوشا خانوم .... جبار که...
-
دوباره ...
31 فروردین 1387 17:57
این روزها خیلی سخت داره میگذره.... هر طور هست داره میره ... نه شب دارم و نه صبح .... اگه یه لحظه چشم روی هم میزارم کابوس میبینم و از خواب بیدار میشم... نه دلم به کار میره نه به هیچ چیز دیگه ای ... فکر میکردم برمیگرده ولی فقط اومد یه مقدار حرف زد و رفت .... آخرش هم یه بای خالی .... به هر حال مثل اینکه واقعا تموم شده...
-
[ بدون عنوان ]
29 فروردین 1387 17:06
سلام دیگه نمی خوام بیام آپ کنم .... برای نظر دادن باید بیان دنبالتون .... هیچی هم نمی نویسم.... بای!
-
رفیق ...
26 فروردین 1387 20:29
سلام (این مطلب و چند روز پیش نوشتم ولی تا الان هیچ نظری نداشته.....دوباره میزارمش تابلکه نظر بدین) امروز فهمیدم که اون دوستی که ازش گله کرده بودم رفته توی وبلاگ نوشته که من هرچی دلم خواسته بهش گفتم ... آیا اینطور بوده ؟؟! دیدین گفتم گله کردن من هم ... من نباید هیچ کاری بکنم ... هرچی که اونا دوست دارن باید انجام بدی...
-
منتظرم ....
26 فروردین 1387 17:43
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم... در چشمانت خیره شوم و بگویم دوستت دارم. منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم سر رو شونه هایت بگذارم از عشق تو از داشتن تو اشک شوق ریزم. منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش بگیرم بوسه ی از سر عشق به تو تقدیم کنم وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم آری من تو را دوست دارم و...
-
وقتی ...
26 فروردین 1387 17:43
وقتی به چشمات میرسم خیره میشم بی اختیار بهت میگم دوست دارم برام تویی دارو ندار ببین همه نیازمه وقتی کنارت میشینم تو هم بگی دوست دارم عشقو تو چشمات ببینم فقط همین نیازمه نیاز با تو بودنه دوست دارم یعنی همین دل رو به تو رسوندنه اگه همه دنیا نخوان تو مال من بشی دنیا رو داغون میکنم اگه تو مال من نشی از سر راه بر می دارم...
-
تو بیا ...
26 فروردین 1387 17:42
تو بیا تو بمان با من تنها تو بمان. جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب! من فدای تو به جای همه گل ها تو بخند!
-
صدا کن مرا ... صدا کن ...
26 فروردین 1387 10:21
صدا کن مرا که صدایت زیباترین نوای عالم است صدا کن مرا که صدایت قلب شکسته ام را تسکین میدهد صدا کن مرا تا بدانم که هنوز از یاد نبرده ای مرا نشسته ام تا شاید صدایم کنی صدایم کنی ومحبت بی دریقت را نثارم کنی
-
من ....
26 فروردین 1387 10:12
سلام .... امروز صبح که بیدار شدم و به گوشیم نگاه انداختم دیدم واسه ام اس ام اس فرستاده .... بعد از چند روز .... متن اس ام اسش.... بهم دروغ گفتی به هرکی هم رسیدی گفتی (ی) نخواسته تموم کرده هیچوقت نمی بخشمت یه روز خدا بهت نشون میده مطمئن باش. ... منم در جواب بهش گفتم ... من فقط گفتم منو دوست نداشتی و عاشقم نبودی همین !...
-
من ... من سر حرفام هستم ...
25 فروردین 1387 18:22
من سر حرفام هستم... انگار تو کم آوردی ... چی شد فدای چشمات... تو روم قسم می خوردی اگه یه روز نبودم پژمرده بودی و زرد ... حالا با این که نیستم ... سرخوشی و چه بی درد... من سر حرفام هستم .... تا دیدن روز مرگ ... اینجا پر از غریبه ست ... با یه دل پر از غم .... نیومدم یه روزی تا اینکه فردا برم ...! من سر حرفام هستم ... تا...
-
بشکن دست که نمک نداره ...
25 فروردین 1387 13:38
سلام امروز فهمیدم که اون دوستی که ازش گله کرده بودم رفته توی وبلاگ نوشته که من هرچی دلم خواسته بهش گفتم ... آیا اینطور بوده ؟؟! دیدین گفتم گله کردن من هم ... من نباید هیچ کاری بکنم ... هرچی که اونا دوست دارن باید انجام بدی .... یا اگه احیانا کاری ازشون سر زد نباید بهشون بگی ... چرا ؟؟؟ چون بهشون برمی خوره .... من فقط...
-
دوستت ...
24 فروردین 1387 19:27
دوستت خواهم داشت بی آنکه بدانی درد دل خواهم گفت بی هیچ کلامی گوش خواهم داد بی هیچ سخنی درآغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی اینگونه شاید احساسم نمیرد. نوشته ای که دوست عزیزم سمیر برام فرستاده و دلم نیومد توی وبلاگم نذارمش.
-
اگه شما جای من بودین چیکار می کردین؟!
24 فروردین 1387 19:00
سلام می خواستم از شما بپرسم اگه شما جای من بودین با توجه که ماجرای منو می دونید چیکار می کردین ؟! منتظر جوابتون هستم ....
-
من ...
24 فروردین 1387 18:34
و من بی هوش نیستم ... تا بگویم دیگر هیچ چیز را نمی خواهم حتی تو را حتی زندگی را تا به گریه بگویم من دیگه مردم .... من دیگه نیستم ... چه کسی پنهان تر مرا دوست دارد؟ آیا اصلا کسی مرا دوست دارد؟
-
تقصیر منه ...
24 فروردین 1387 13:46
سلام .... مثل اینکه حرفهای من به دوستم برخورده .... شما خودتونو بذارین جای من .... توی اون موقعیت با اون وضع روحی نابه سامان .... من انتظار زیادی داشتم؟؟؟؟ از یک رفیق که اینجوری جوابمو داد !!!! به جای اینکه خیلی دوستانه بیاد و بامن حرف بزنه .... بگه تو شورشو در آوردی !!!! حق با اونه و تو .... و تو حقته ..... واقعا این...
-
تنهایی ....
24 فروردین 1387 11:10
سلام... دوستای عزیز باز تا من نروم بگم آپ کردم نمیان سراغی نمی گیرن از من تنها.... خیلی تنهام....خیلی.... توی این چند روز نه شب داشتم نه روز..... به گفته بعضی از دوستان حقم همینه..... بعضی ها هم می گن حق با تو.... نمی دونم ؟! به هر حال دیروز یا پریروز بود فهمیدم یکی از دوستام که مثلا رفیقم بود اونم ادای رفاقت می...
-
قصه غم انگیز....
24 فروردین 1387 10:52
این قصه غم انگیزی که با صدای قشنگ و دلنشین مهدی مقدم اجرا شده.... خیلی گوشش دادم اونقدر که از حفظ شدم.... چه راز دلخراشی وقتی هستی جداشی قلبمو دادم دستت که عمری داشته باشی ولی زدی شکستی بدون هیچ بهونه عزیزم دلت از سنگ تو خاطرم می مونه آخه چرا منو تنها گذاشتی منو با گریه و غم جا گذاشتی همش فکر می کنم شاید از اول منو...
-
نابودی من ....
22 فروردین 1387 10:45
سلام ممنون از نظرای قشنگتون .... دیشب یکی از نزدیکترین دوستاش باهام صحبت کرد.... که چرا اینجوری شده؟؟؟؟ که من همین حرفا رو بهش گفتم.... می گفت اون منو دوست داشته!!!! ولی به نظر من اینجوری نبوده.... اگه یه کوچولو منو دوست داشت موقعی که من گفتم میرم.....اگه نمی گفت نرو....می گفت صبر کن ....یا نمی دونم یه همچین چیزی ولی...
-
تموم شد .... تموم...
21 فروردین 1387 11:18
سلام .... از دیشب تا صبح خوابم نبرد..... صبح ساعت ۶:۴۵ بود که اس ام اسش اومد البته واسه دیشب بود که نیومده بود.... نوشته بود که می خواد یه سوال ازم بپرسه.... من هم جواب دادم که بپرس.... گفت منظورت از حرفی که دیروز زدی چه بود به جون مامانت راستشو بگو.... من: می خواستم بدونم اگه من تابستون نتونم بیام چیکار می کنی؟؟؟؟...
-
دوستش دارم ولی اون ...
20 فروردین 1387 21:18
سلام .... وبلاگ من بازدید کنندهاشو از دست داده نمی دونم چرا ؟؟؟؟؟ الان فقط یه دوست هست که من سر می زنه من هم به امید اون یک دوست دارم می نویسم.... اون قضیه هرجوری بود درست شد البته اگه دوستم (ج) وساطط نمی کرد هرگز نمی شد.... ما دوباره آشتی کردیم.... چند روزی گذشته....خانواده ی من هر روز ازمن می پرسن که چه کار کردی؟؟؟؟...
-
دارم از پا می افتم ....
15 فروردین 1387 19:51
سلام ۱۵ روز بعد عید برگشتم! نمیدونم چه جوری بگم ؟؟؟ از کجا بگم!!! من (س) ۲۰ ساله با (ی) ۲۱ساله دوست شدم! تقریبا از این داستان ۷-۸ ماهی میگزره! می خوام همه چیز هم بگم هم نگم! موندم! عید امسال هم خیلی خوب بود هم بد! داستان من و عشقم....همه چیزم که دارم از دستش می دم ..... من (س) ۲۰ ساله با (ی) ۲۱ساله دوست شدم! تقریبا از...
-
دستانم در دستانت ....
17 اسفند 1386 17:36
هوا سرد است و دستان یخ بسته ی من در سوز زمستان... لحظه ای . درنگی . رویایی . ارزویی و ... دستان من در اغوش ملکوتی دستانت چه گرمی شیرینی ...!
-
تو نخواهی دانست ...
17 اسفند 1386 17:36
عاقبت تو نخواهی دانست چه کسی بهر تو زیست چه کسی بهر تو مرد چه کسی با تو زمانی سر برد ..... چشمم ان لحظه گریست تا که ان لحظه شکست که من شهره به رسوایی راه تو ندانستی کیست "عاقبت نیز نخواهی دانست......"
-
بی نهایت عشق ...
17 اسفند 1386 17:33
شمعدانی های صورتی حسودند به آغوش تو، برای من و جیرجیرکها که مینوازند برای این شادی و بهشت که در دستانت جا مانده است. . . دستانت را که میگیرم، آستینم بوی بهشت میگیرد و اینجا خود بی نهایت عشق است. . . . . .