چون کتابی گرم
در آغوش می فشارمت
و کنارتو جهان پیرامنم
وسیعتر می شود . . .
لغت به لغت می خوانمت
و ورق می زنم
انسانیت گم شده را
و می نوشمت
چونان
زلالی ی آسمان پر ستاره ای که
دیگر نیست . . .
نه . . . هرگز نبوده است . . .
هرگز نخواهد بود . . .
با تو اندک امیدی هست
و اندک ایمانی
به حضور هنوز امن انسانی
که فداکاری و راستی اش
شریان حیات قاموس جهان است و
من .