من بودم و تنهایی !
من بودم . شکوه ها از بازی سرنوشت
سراپا فریاد می شوم !
بعد با کوله باری از خستگی و بیهودگی . . .
حالا بر چهار زانوی عبادت نشسته ام
من هستم و تنهایی !
من هستم و
آیه های سکوت
من هستم با چشم های
جاری و امیدوار
چشم دوخته به محراب پاکی !