فریاد ...

 

فریاد

 

عزیزکم تا چه زمان باید عشق‌ام را برایت فریاد بزنم

 

تا کی باید چشم به در بنشینم تا تو از در بیایی و

 

من سر روی شانه‌ات بگذارم و آرامش پیدا کنم.

 

تا کی باید به دست‌های حلقه شده دیگران در دست عزیزانشان بنگرم و جای خالی

 

دست‌های گرم تو را در میان دست‌هایم حس کنم؟

 

تا کی ببینم که من صدایت می‌زنم و تو همان طور بی‌تفاوت از کنارم می‌گذری انگار که

 

صدایم را نشنیده‌ای؟

 

زمان، در جایی خواندم که حرکت زمان را ما تعیین می‌کنیم ولی من هر چه سرعت

 

حرکت را زیادتر می‌کنم،

 

عوض این که به تو نزدیک‌تر شوم از تو دورتر می‌شوم.

 

 

آخر چرا؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد