گفت ...

وقتی من آمدم و دستم را به سویت دراز کردم ، گفتی 

ــ از قفس چه می دانی ؟ گفتم : آزادی

 ــ از تنهایی ؟ گفتم : همزبانی

 ــ از محبت ؟ : عشق

ــ از دوستی ؟ : صداقت

ــ از بهار ؟ : طراوت

ــ از سفر ؟ : انتظار

ــ از جدایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ : ........

باز هم گفتی جدایی ؟ سکوت من ترا شکست و به گریه انداخت .

به چشمانم نگاه کردی و گفتی بگو ...

من آغوش به رویت گشودم و گفتم :

جدایی ، هرگز ... بی تو من می میرم 

چرا ؟؟؟ چرا نظر نمیدین ؟؟؟ آخه چرا ؟؟؟

هیچ کمکی دریافت نکردم ....!!!!!

من دست کمک دراز کردم ولی ....

باشه خودم یه فکری می کنم ولی انتظار نداشتم که هیچ نظری داده نشه !

با تعداد بازدیدی که هست نباید اینجوری پیش بره ؟!!!

هر پست یک یا سه نظر بیشتر نداره !!!!

آخه چرا ؟؟؟؟؟

نظر بدین !!!!!

خیلی تنهام بی تو ...

سلام

چند روز که خیلی حالم بد

می خوام شما قضاوت کنید!!!!

 من که واسش می میرم منی که یک لحظه نمی تونم دوریشو تحمل کنم ...

چند روز پیش ازم خواست تا چند روزی با هم قهر کنیم ...من هم گوشیمو خاموش کردم...

من از بس که خیلی دوستش دارم تا حالا یک بار هم باهاش قهر نکرده بودم ولی از بس اصرار کرد من قبول کردم ... بعد از ۵ روز دیروز که روز والنتاین بود بهش اس ام اس زدم و تبریک گفتم بهش !!!

بعد اس ام اس زد که نمی خوام صد سال بهم تبریک بگی ....

من جا خوردم ناجورم جا خوردم ....

خیلی حالم بده .... دارم به زور تایپ می کنم آخه از اون روز تا حالا هیچی نخوردم فقط آب ...

هیچ اشکالی نداره من حاضرم به خاطرش هرچی سختیه بکشم ....

از دیشب تا صبح نخوابیدم .... صبح بهش اس ام اس زدم گفت باهات قهرم تا همیشه ...

دیگه هیچ توانی تو جسمم نموند....شل شدم ....

هرچی از خواهش و تمنا کردم بازم حرف خودشو می زد .... گفتم من اشتباه کردم که باهات قهر کردم .....

الانم دیگه جوابمو هم نمی ده .... دارم می میرم .....

ای کاش اون روز قبول نمی کردمو قهر نمی کردم ..... ای کاش ....

ای خدا چرا باید اینجوری بشه ؟؟؟؟؟

اگه امروز جوابمو نده یه بلایی سر خودم می یارم .....

چون دیگه نمی تونم دوریشو تحمل کنم ....

از شما می خوام کمک کنید ....

چون دیگه فکرم کار نمی کنه .....

میرم یکم دراز بکشم شاید بهتر بشم .....

فعلا ...

.:. برای عشق .:.

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.

 

 

 برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده .

 

 

 برای عشق گریه کن ‏ولی به کسی نگو.

 

 

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.

 

 

 برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . ‏

 

 

برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر .

 

 

برای عشق وصال کن ولی فرار نکن .

 

 

برای عشق ‏زندگی کن ولی عاشقونه

.:. تنها .:.

در تمام شب چراغی نیست

در تمام روز

نیست یک فریاد

چون شبان بی ستاره قلب من تنهاست

تا ندانند از چه می سوزم من ، از نخوت زبانم در دهان بسته است

راه من پیداست

پای من خسته است

پهلوانی خسته را مانم که می گوید سرود کهنه فتحی قدیمی را

با تن بشکسته اش

تنها

زخم پر دردی به جا مانده است از شمشیر و ، دردی جان گذای از خشم

اشک ، می جوشاندش در چشم خونین داستان درد

خشم خونین ، اشک می خشکاندش در چشم

در شب بی صبح خود تنهاست.

رمز عاشق بودن ...

** رمز عاشق بودن هرکس فقط اینه: ساده بودن ،

 

ساده دیدن ، ساده پذیرفتن. پس ساده میگم، ساده باور

 

کن؛ خوشبختیت آرزومه.

بهانه ام واسه موندن !

** کنار آشنای تو آشیان می کنم فضای آشیانه را پر از

 

ترانه می کنم شخصی از من می پرسد برای چه زنده ای

 

 و من تو را بهانه می کنم.

برای اونایی که عشقو بی ارزش می دونن !

عشق یعنی...

  

عشق یعنی از خود بی خود شدن

به بلور احساس تلنگر زدن

آتش از درون زبانه کشیدن

خزان را بهار دیدن

در پس غرور ظاهری قلب را به پاکی آفتاب آراستن

زیبایی ها ولطافت ها را با احساس در واژه گنجاندن

عشق یعنی گو هر را در صدف تنهایی نهان کردن

عشق یعنی آغازی شیرین و آتش جاودان با هر چه بوی تعلق دارد

عشق یعنی سو ختن و ذ وب شدن در بوته عشق

عشق یعنی لرزش همه  وجود در برابر معشوق

یعنی زیبا دیدن زیبا شنیدن زیباگفتن

یعنی در حریر نرم و لطیف راه رفتن

خواب های مینایی دیدن

عشق یعنی در آبی آسمان غرق شدن و آبی شدن

عشق یعنی تازگی یعنی بهار...

یه روز که دلم گرفته بود...

به نام سکوت که بلند ترین فریاد من است

دلم گرفته

در عصر معراج فولاد

رو به غروب کلمات می ایستم

فریادی به بلندای یک سکوت سر میدهم

و در سرزمین دهشتناک به حادثه ای مینگرم

که بند بند وجودم را در از هم میگسلد

پایان نزدیک است همانطور که اغاز نزدیک بود

میخواهم در کلبه تنهایی خویش با دفتر شعرم

در تنهای یک درد

بی حضور تو بی حضور مرگ دنیا را وداع گویم/

بازهم عشق...برای عاشقان...

به یادت هست روزی که چشمانت تمام هستی و عشق نگاهم را برای قاصدکها خواند و بادش داد نمی دانم چرا اینگونه کردی تو و بعد از آن چه بی رحمانه گریاندی دل بی کینه و آلنده از عشقم ولی من بازم از تصویر ابهام نگاه تو و از نجوای دل ناگفته های تو امید مبهمی دارم دل سنگ هم اگر که بشنود این ناله ام را از تمنای دو چشمانت به تاراج نگاهم دلش چون نی لبک می شد به دیدارم می آمد ولی من در عجب ماندم برای قطره اشکی ز مژگانت پراز دلشوره ام . با دیدگان از غم وحسرت در این آبادی متروک ولی برای بر قراری ماندن، حرمت دیرینه عشق به یاسها و اقاقیها سژردم ضمیر عشق را از نو ، نویسند . اگر فانوس چشمانت در این دریای طولانی چراغ راه من باشد قسم به جزر و مد عشق که تا روزی نیایی تا اگر ساحل شود پیدا نمی یابم سکان دل ..............

وقتی عاشق می شیم!!!

عشق

در باورم نگنجید از عشق بی وفایی                       یا عشق بی اثر شد یا بی ثمر جدایی

در باورم نیاید عشق از دلم برون شد                     یک روز بود انگار دوران آشنایی

تاریکی و سیاهی انگار شب رسیده                      بی عشق مرده انگار خورشید و روشنایی

درمان دل تو بودی درمان زخم قلبم                       دل خسته و ملول است از درد بی دوایی

من بی خیر به کنجی بی دردخفته بودم                ساقی بگفت زین ژس در عشق مبتلایی

هرچندعشق وسستی سخت است و پرملالت       خواهم بمانم عاشق تا هست بانگ نایی

اینو بدون که ...

عاشقم اما دلم خالیست


صورتم تصویر تنهائیست


تو نگاه سرد و خاموشم


گریه ای برای پوشالیست


من کیم این خسته تنها


خالی از مهر خودم حتی


من به دنبال دل خویشم


گمشده در سرّ این دنیا


برای کمال صد سال هم کافی نیست ...


اما برای بد نامی چند لحظه کافیست


اگر روزی تهدیدت کردند،


بدان در برابرت ناتوانند!


اگر روزی خیانت دیدی،


بدان قیمتت بالاست!


اگر روزی ترکت کردند،


بدان با تو بودن لیاقت می خواهد

عشق ....

عشق تقدیر غیر قابل پرهیزی است
و از آن به هیچ سرا مارا توان گریختن نیست
زیرا نه در مرگ و نه در زندگی
از بیکران عشق
فراتر نخواهیم رفت
و باز به همان جا می رسیم
که عشق ما را به آن سو می کشد

روز مرگی

روز مرگی
 
چون شمعی که به صبح می رسه و رویای روشنایی اش را به باد می ده در ظلمت شب راه صبح رو گم کرده ام ،نه فانوس خیالی که راه به جایی ببرم و نه منظر امیدی درین کلاف سر در گم. و یقین پر ملال و زلال نومیدی همانگونه که شریعتی گفته بود به اوج خود می رسد اما به انتهای همه راهها نرسیده ام و حتی به میانه ...
تکرر واژه روز شب دمم را میگیرد تهی دستی ام را تمدید می کند مثل پرنده ای که در قفس پایش را به سنگی بسته اند به اندازه قفسش هم نمی تواند پرواز کند پابند روز گارم ...

اشک مهتاب

 
اشک مهتاب
 
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها درخوابه امشب
به هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب
دل من در تنم بی تابه امشب
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست